به نام او
موضوع انشاء: تابستان خودرا چگونه گذراندید؟
ای نام تو بهتـرین سرآغاز
بینام تو نامه کی کنم باز
این تابستان به دلیل علاقهای که به درس و دانشگاه داشتم تصمیم گرفتم که ۳ واحد درس شیرین ریاضی بردارم که هر چه زودتر از تحصیل فارغ شوم و فوق دیپلمم عزیزم را در آغوش بگیرم.
بخاطر همین هم دوشنبهها و سهشنبهها خواب را به خود حرام میکردم و در پی طلب علم از این سر تهران به آن سر تهران میرفتم. البته من را از این مسافت طولانی باکی نیست؛ همانطور که گفتهاند «علم اگر در ثریا باشد مردانی از سرزمین پارس بدان دست خواهند یافت.» یافتآباد که دیگر دورتر از ثریا نیست.
استاد خوب و با کمالاتی داشتیم. سنی ازش گذشته بود و غبار روزگار موهایش را سپید کرده بود اما این گرد پیری بر دلش کارگر نیفتاده بود و دلش همچون نوجوانان شاد و قبراق بود. در اولین جلسه از کلاس معادلهای پای تخته نوشت و گفت چه کسی قادر به حل این سوال است؟! و وقتی که دید دانشجویان همچون بُز به او نگاه میکنند دو دستش را به نشانه شکر بالا آورد و لب به دعا گشود که خداوندا! شکرت بابت این کلاس که از این کودنتر نمیشود. همه به مصداق آیه شریفه: «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ» هستند.
تا آخر ترم استاد میآمد و درسش را میداد و میرفت و گاهی در این بین به جهت تنبیه ما سرکوفتی هم میزد که این جمع ۲۰ نفره اگر بگوییم هر نفر به طور متوسط ۱۲ سال تا به اینجا درس خوانده باشد جمعا میشود ۲۴۰ سال و اگر این مدت به جای درس خواندن با انگشت کوچکتان زمین را کنده بودید الان یک چاه آرتزین حفر کرده بودید که تمام ایران را آب میداد.
اما دریغ از گوش شنوا، ما همه خفته بودیم و هوش و حواس از کلاس رُفته و ذهن سیال خیال ما در جای دیگری پرواز میکرد. کلاسهای ریاضی به همین ترتیب گذشت تا به «یوم الحساب» رسیدم که البته آن را هم با بازیگوشی گذراندیم و دل خوش کردیم به این حدیث مجعول که «نمره دست استاد است، امتحان بهانه است» و به این گونه تابستان پایان یافت.
و من خوش حال و سربلند که با افتخار میتوانم بگویم این تابستان هم به بطالت گذشت.