کتاب شبکه

کتابی برای دنیای مجازی

کتاب شبکه

کتابی برای دنیای مجازی

کتاب شبکه

با ظهور و بروز اینترنت و گِره خوردن زندگی‌ها به زلفش کم کم بخشی از دنیای ما منتقل شد به این شبکه مجازی، « کتاب شبکه» شرحی است بر این نیمه مجازی کمتر دیده شده. باشد که اثری از من بر دیوارهای اینترنت به یادگار بماند.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشگاه» ثبت شده است

توان سایبریوقتی صحبت از «توان سایبری» ایران می‌شود کسی نیست که بتواند منکرش شود. حتی آمریکا و اسرائیل هم به توانایی‌های سایبری ایران اعتراف کردند. شاهد ادعاء هم فیلترینگ‌های هوشمندی که یه جایی یقه همه ما رو گرفته و با جمله دسترسی به این تارنما مسدود است ما را سوپرایز کرده.

من می‌خواستم بگم زشت نیست با این همه توان سایبری موعد انتخاب واحد که می‌شود دانشجویان مملکت مثل درازگوش در گل مانده ساعت‌ها تلاش کنند برای برداشتند یکی چند واحد ناقابل و در نهایت هم دچار مشکلات اعصاب و روان شوند؟! پس کجاست آن توان سایبری که دسیسه‌های دشمن دژخیم از ویروس و کرم‌های اینترنتی تا ناتوی فرهنگی را یک به یک دفع می‌کند؟

از همین تریبون از ارتش سایبری ایران درخواست می‌کنم مدتی بیخیال اپوزیسیون منفور مرتد ضد انقلاب و هم پالگی‌هایش شود و دستی به سر و گوش سایت‌های دانشگاهی بکشد که وضعشان بسیار خراب است و نیمی از عمر دانشجویان در تعامل با این وبسایت‌ها به هدر رفته است.

تابستانبه نام او

موضوع انشاء: تابستان خودرا چگونه گذراندید؟

ای نام تو بهتـرین سرآغاز

بی‌نام تو نامه کی کنم باز

این تابستان به دلیل علاقه‌ای که به درس و دانشگاه داشتم تصمیم گرفتم که ۳ واحد درس شیرین ریاضی بردارم که هر چه زودتر از تحصیل فارغ شوم و فوق دیپلمم عزیزم را در آغوش بگیرم.

بخاطر همین هم دوشنبه‌ها و سه‌شنبه‌ها خواب را به خود حرام می‌کردم و در پی طلب علم از این سر تهران به آن سر تهران می‌رفتم. البته من را از این مسافت طولانی باکی نیست؛ همانطور که گفته‌اند «علم اگر در ثریا باشد مردانی از سرزمین پارس بدان دست خواهند یافت.» یافت‌آباد که دیگر دورتر از ثریا نیست.

استاد خوب و با کمالاتی داشتیم. سنی ازش گذشته بود و غبار روزگار موهایش را سپید کرده بود اما این گرد پیری بر دلش کارگر نیفتاده بود و دلش همچون نوجوانان شاد و قبراق بود. در اولین جلسه از کلاس معادله‌ای پای تخته نوشت و گفت چه کسی قادر به حل این سوال است؟! و وقتی که دید دانشجویان همچون بُز به او نگاه می‌کنند دو دستش را به نشانه شکر بالا آورد و لب به دعا گشود که خداوندا! شکرت بابت این کلاس که از این کودن‌تر نمی‌شود. همه به مصداق آیه شریفه: «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ» هستند.

تا آخر ترم استاد می‌آمد و درسش را می‌داد و می‌رفت و گاهی در این بین به جهت تنبیه ما سرکوفتی هم می‌زد که این جمع ۲۰ نفره اگر بگوییم هر نفر به طور متوسط ۱۲ سال تا به اینجا درس خوانده باشد جمعا می‌شود ۲۴۰ سال و اگر این مدت به جای درس خواندن با انگشت کوچک‌تان زمین را کنده بودید الان یک چاه آرتزین حفر کرده بودید که تمام ایران را آب می‌داد.

اما دریغ از گوش شنوا، ما همه خفته بودیم و هوش و حواس از کلاس رُفته و ذهن سیال خیال ما در جای دیگری پرواز می‌کرد. کلاس‌های ریاضی به همین ترتیب گذشت تا به «یوم الحساب» رسیدم که البته آن را هم با بازیگوشی گذراندیم و دل خوش کردیم به این حدیث مجعول که «نمره دست استاد است، امتحان بهانه است» و به این گونه تابستان پایان یافت.

و من خوش حال و سربلند که با افتخار می‌توانم بگویم این تابستان هم به بطالت گذشت.